غصه ی یعقوب و ایوب و زلیخا دیدهای؟!
درد من از درد اینان، صد برابر بیشتر است …
گاهی میان تنهاییها… میان همه ی دلتنگیهای شبانه… وسط اشک ریختنهای گاه و بیگاه…
با خود مےگویم، کاش من را هم با خودت برده بودے…
کاش نمےدیدم نبودنت را … جای خالیت را … کاش آن پارچه های مشکی را نمےدیدم … کاش آن قاب عکس با نوار سیاه را نمےدیدم …کاش چشم هایم بدن بـےجانت را نمےدید… کاش خاک ریختن روی تنت را نمےدیدم …
دلم آغوشت را مےخواهد…
مےخواهم غرق شوم در آغوشی که روزی تنها دلخوشےام بود …
دلم خیلی چیزها مےخواهد …
صدایت …
لبخندت …
و حتی دعوا کردنت را …
دلم بودنت را میخواهد …
کاش بودی و مےدیدی که آن دخترک مغرور، حالا روی مزارت التماس بیدار شدنت را مےکند !!
کاش بودی تا دلم به بودنت خوش بود . . . به وجودت . . . به حمایت هایت . . . به نگرانی های زیر پوستےات . . .
چهار ماه است که رفته ایی،
چهار ماه است که بی تــــــو صبح را به دست شب مےسپاریم
چهار ماه مےگذرد که ندارمت … نه! فقط من نه.. همه …. چهار ماه است که نداریمت
راستش را بخواهے در این خانه ی سوت و کور دلمان به لبخند قاب شدهات؛ روی دیوار خوش است !..
میخندیم ولی … خنده ها درد دارد!
حرف میزنیم ولی … صداها میلرزد!
غذا میخوریم ولی … همراهش بغض را هم قورت میدهیم!
مےدانی!! جای خالیت شدید درد مےکند …..
همه ی ما بعد از تو زنده ایم ولی زندگی … نمیکنیم!
آن روز را خوب به خاطر دارم،
خبر رفتنت که آمد . . . دنیا آوار شد!!! آن هم برسرمان
خورشید قرمز بود … آسمان سیاه …باورت میشود ؟؟!
نوشته های اعلامیهات تار بود … تارِ تارِ تار . . . .
محبوب من!
قبول کن سخت است تحمل دنیایے که تـــو در آن نیستی …
قبول کن !!!
سخت است
زندگی …
بی تــو …..
آخرین نظرات